بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

جمعه 10 خرداد 1398
ن : علی

نقدی بر یک شعر

چندی پیش دوست عزیزی در جمع خودمانی شعری خواند بصورت زیر و امروز بنده نقدی برآن بصورت شعر نوشتم!

البته بنده شاعر نیستم! فقط آنچه به ذهنم آمد گفتم.

متن شعر:

 آنکس که بداند و بخواهد که بداند

خود را به بلندای سعادت برساند.

 

آنکس که بداند و بداند که بداند

اسب شرف از گنبد گردون بجهاند

 

آنکس که بداند و نداند که بداند

با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند!

 

آنکس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به مقصد برساند !!

 

 آنکس که نداند و بخواهد که بداند

جان و تن خود را ز جهالت برهاند!

 

آنکس که نداند و نداند که نداند

در جهل مرکب ابدالدهر بماند!

 

آنکس که نداند و نخواهد که بداند

حیف است چنین جانوری زنده بماند!!!

 

       ونظر بنده. . . .

 

آنکس که بداند، نداند یا اینکه نخواهد که بداند

 بر ما و شما هیچ ضرر یا ثمری باز ندارد

 

  آنکس که نداند همه نوع بشرخلق خدایند!

خود فلسفه خلقت گیتی و جهان را نشناسد.!

 

آنکس که خودش را زهمه برتر و فرزانه بداند !

 در گنبد گردون همه را خسته و شرمنده نماید!

 

آنکس که همه خلقت دنیا و جهان عشق ببیند!

یک دم نزند حرف، بجز عشق نبیند!  

 

 حیف است از این سلسله گوییم و نبیند.

آنکس که خودش مدعی فهم شود موی نبیند.!

 

آنکس به همه نقش جهان عشق بورزد

از خود گذرد تا نکند تک تک اعضاء بسوزد 

 

 آنکس که نداند، همه حکمت و عشق است دراینجا

پس گو به چنین بنده که همت طلب از خالق دنیا

                                                                 محفوظی  1396

 

 



:: برچسب‌ها: شعر, دنیا,


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد